دلخواه من

سخت می‌خواهم که در آغوش تنگ آرم تو را

هر قدر افشرده‌ای دل را، بیفشارم تو را

عمرها شد تا کمندِ آه را چین می‌کنم

بر امید آن که روزی در کمند آرم تو را

از لطافت گر چه ممکن نیست دیدن، روی تو

رو به هر جانب که آرم در نظر دارم تو را

در سر مستی گر از زانوی من بالین کنی

بوسه در لعل شراب آلود، نگذارم تو را

می‌شود نیلوفری از برگ گل، اندام تو

من به جرأت در بغل چون تنگ افشارم تو را؟

از نگاه خشک، منع چشم من انصاف نیست

دست گل چیدن ندارم، خار دیوارم تو را

ناشنیدن می‌شود مهر دهانم، بی سخن

گر غباری هست بر خاطر ز گفتارم تو را

از رهایی هر زمان، بودم اسیر عالمی

فارغم از هر دو عالم تا گرفتارم تو را

ای که می‌پرسی چه پیش آمد که پیدا نیستی؟

خویشتن را کرده ام گم، تا طلبکارم تو را

از من ای آرام جان، احوال صائب را مپرس

خاطر آسوده ای داری، چه آزارم تو را؟

فصل من

امشب دلم زمستانی است انگار یخ زده ام. گاهی نه تنها احساس اولویت نبودن می کنی بلکه حس میکنی اصلا دیگه شهروند درجه ۵ هم نیستی. یکمرتبه همه وجودت یخ میزنه .

پاییز همیشه عالی ترین فصل زندگی من بوده در ۱۵ سال گذشته. حالا هرکی هرچی دوس داره بگه......

پاییز تنها فصلیه که

هواش بستگی به دل آدم داره.......

پاییز

پاییزی دیگر از راه رسید
پاییزی با همه‌ ابر‌های تیره‌اش

که کشیده می‌شود روی آبی آسمان
و پر از باران‌هایی که

به یادت می‌آورند

هزاران خاطره

‌ سبز و زرد و سرخ را …

کم کم

امروز داشتم از اولین روز نوشتن وبلاگ تا الان دلنوشته هارا میدیم

چه شوری

چه شوقی

چه حسی

چه زیبا

و چه آرام آرام کم میشود

شور

شوق

حس......

ارزانی

12 سال پیش نوشتی:

تــــــــــــــــو بآشی

مــــــــــــن بآشم ؛

و ... هــیچ !

دنیا هم ارزانی ِ خودشآن

+ نوشته شده در یکشنبه سی ام مهر ۱۳۹۱ ساعت 10:6 توسط | نظرات

آدم دیگر

گاهی بی آنکه بفهمی، در طول زمان،
آدم دیگری می شوی....
بیشتر سکوت می کنی،
دیرتر باور می کنی و کمتر می رنجی،
گاهی بی آنکه بفهمی،
خاطرات خوبت را در آغوش می گیری،
گوشه ای می‌نشینی،
خیره به یک نقطه ی نامعلوم،
و یاد می گیری تلخی ها تنها آمده اند،
تا تو را دور کنند،
از باورهای کودکانه ای که،
چشم هایت را به روی حقیقت،
بسته بود.

بی نیاز

سلام صبح ت بخیر

یادت باشه خواستن تو از روی نیاز نیست

اگه تو رو اینقدر دوست دارم و میخوام بخاطر اینه که با تو بی نیاز ترین ادم دنیام.

فاصله

وقتی شوری نباشد شوق هم بی فایده است و خلاصه می شود در گفتن یک واژه : صبور باش

یاد باد آن روزگاران یاد باد

التماس

وقتی از دلتنگی حرف میزنم و التماس میکنم یعنی نهایت بیقراری و درد دوری

گاهی اونقدر خودتو به درو دیوار عشق میکوبی که تموم احساس و عاطفه و دلخواستن هات له و لورده میشه.

وقتی بخودت میای می بینی دوباره سرپا شدی و بیقراری و التماس های بی حد....................

تنهاترین

تنهایی ادما با هم فرق میکنه اما وقتی تنهاترین میشی دیگه خاص خاصی.

ی وقت تلاش میکنی تنها بشی که با اون که دوسش داری باشی و خوشدلی هارو بی دغدغه تجربه کنی .

اما ی دفه میبینی اونم نیست و میشی تنهای تنهاترین ها.

و باید فقط پناه ببری به رویاها و خاطرات.

تا برگرده و با شوق و ذوق بیاد کنارت اماوقتی میاد و فرصت اومدن نداره بازم میبنی تنهای تنهاترین تنهایان میشی............

اونوقت حس ماهی سیاه کوچولو ی تنها توی برکه ارام میاد سراغت

که لابلای سنگریزه های کف اب خزیده و زل زده به دنیا تا پرنده ی زیباش بیاد...........