ادم ديوانه
ديشب تو لالي دل گرفنه بودي و من از فرط دلتنگي هناق جان. كلافه بي قرار و
افتاده ته جاه تنهايي. مژه يادگاريت رو برداشتم و براش كلي حرف زدم.
شايد بگي تو ديوانه اي . اشكالي نداره مهم اينه كه من يك ادم ديوانه ام
ديشب مژه تو همخانه من بود
تن تب دار مرا پاشويه ميكرد
شنيدم زير لب مي گفت:
نه فرهاد و نه خسرو ونه مجنون
حال توي ديوانه نداشتند هيج
نه در خانه تورا عشق ست و
نه دستت رسد بر عشق بيرون
زاد روز اوست امروز و تو بيمار
دلت پر ز درد و بي قرار
پر كشان ميروي تا پيش او
ناله و افغان كني در كوي او
كجا مجنون داشت حال تو
داند كسي درد ماه و سال تو؟
تواينجا و دلت ويلان روي او
كن مدارا تا رسي روزي به او
ناگه افتاد قطره اشك از مژه
.............
+ نوشته شده در شنبه سی ام شهریور ۱۳۹۲ ساعت 9:33 توسط
|