دلت که میلرزید من با چشام دیدم
تو زل تابستون چقدر زمستون
هوا گرفته نبود دلم گرفت آن شب
به مادرم گفتم هنوز بارون
قطار رد شد و رفت مسافرا موندن
مسافرا که برند قطار میمونه
تو برف بارونی قطار قلب منه
قلب شکسته ی من
تو برف مدفون
دونه به دونه غمم
غصه به غصه شبم
کاشکی یه روز صبح شه
کاش فقط ای کاش
بگو شب بخوابه من بیدارم
من شبو زنده نگه میدارم.......
+ نوشته شده در دوشنبه ششم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 13:32 توسط
|